تنبور مست هر ماه یکی از اشعار احمد شاملو را روایت میکرد . امروز یکی از ترجمه های این شاعر بزرگ را با هم مرور میکنیم . امید که بپسندید.
عکس از هنرمند گرامی خانم مریم زندی
***
در ساعت پنج عصر
درست در ساعت پنج عصر بود .
پسری پارچه ی سفید را آورد
در ساعت پنج عصر
سبدی آهک از پیش آماده
در ساعت پنج عصر
باقی همه مرگ بود و تنها مرگ
در ساعت پنج عصر
باد با خود برد تکه های پنبه را هر سوی
در ساعت پنج عصر
و زنگار بذر نیکل و بذر بلور افشاند
در ساعت پنج عصر
اینک ستیز یوز و کبوتر
در ساعت پنج عصر
ناقوس های دود و زرنیخ
در ساعت پنج عصر
کرنای سوگ و نوحه را آغاز کردند
در ساعت پنج عصر
در هر کنار کوچه دسته های خاموشی
در ساعت پنج عصر
وگاو نر تنها دل بر جای مانده
در ساعت پنج عصر
چون برف خوی کرد و عرق بر تن نشستش
در ساعت پنج عصر
چون ید فروپوشید یک سر سطح میدان را
در ساعت پنج عصر
مرگ در زخم های گرم بیضه کرد
در ساعت پنج عصر
بی هیچ بیش و کم در ساعت پنج عصر
تابوت چرخداری است در حکم بسترش
در ساعت پنج عصر
نی ها و استخوان ها در گوشش می نوازند
در ساعت پنج عصر
تازه گاو نر به سویش نعره بر می داشت
در ساعت پنج عصر
که اتاق از احتضار مرگ چون رنگین کمانی بود
در ساعت پنج عصر
قانقاریا میرسید از دور
در ساعت پنج عصر
بوق زنبق در کشاله ی سبز ران
در ساعت پنج عصر
زخم ها می سوخت چون خورشید
در ساعت پنج عصر
و در هم خرد کرد انبوهی مردم دریچه ها و دریاها را
در ساعت پنج عصر
در ساعت پنج عصر
آی چه موحش پنج عصری بود
ساعت پنج بود بر تمامی ساعت ها
ساعت پنج بود در تاریکی شامگاه
فدریکو گارسیا لورکا/ترجمه احمد شاملو
خوب انگار باز شد خوب نظرمو قبلا دادم ولی بازم میگم از این حرکتت خیلی خوشحالم
صداق هدایت میگه:همه از مرگ می ترسند ومن از زندگی سمج خودم....
تا بعد
سلام دوست عزیز
کار جالب و متنوعی بود تبریک میگم
موفق و موید باشید