تنبور مست

تنبور مست

تنبور مست وبلاگی است پیرامون موسیقی ملی و ساز باستانی تنبور
تنبور مست

تنبور مست

تنبور مست وبلاگی است پیرامون موسیقی ملی و ساز باستانی تنبور

به یاد کرمان

امروز کرمان چند بار لرزید. سال ها پیش لرزیدن کرمان دل خیلی از ایرانی ها را لرزاد. جامعه موسیقی هم از این خیل جدا نبود چون علاوه بر بسیاری از هموطنان که داغ نبودن شان بر دل ها ماند داغ رفتن ایرج بسطامی ماتم مان را جگر سوزتر کرد. امروز اما داغی بر دل نماند اما هنوز هم از لرزیدن کرمان می لرزیم. سال ها گذشت و حکایت زلزله ها و میهن نا امن مان همچنان باقی است. شاید نسبت به آن سال ها دل های بیشتری برای کرمان بتپد. دل هایی که هرچند زمانی شکستند اما دلبر همچنان باقی است ودلداده های تازه نفس در گذر روزگار بجا. کرمان را دریابیم. ایران را دریابیم تا زمین با هر تشنجی دل های مان را نلرزاند. 

برقرار باد کرمان و کرمانی و برقرار باد ایران و ایرانی.

قصاب خانه

در زمان سلطان محمود می کشتند که شیعه است

زمان شاه سلیمان می کشتند که سنی است

زمان ناصرالدین شاه می کشتند که بابی است

زمان محمد علی شاه می کشتند که مشروطه طلب است

زمان رضا خان می کشتند که مخالف سلطنت مشروطه است

زمان پسرش می کشتند که خراب کار است

امروز توی دهن اش می زنند که منافق است و

فردا وارونه بر خرش می نشانند و شمع آجین اش می کنند که لا مذهب است.

اگر اسم و اتهامش را در نظر نگیریم چیزی عوض نمی شود :

در آلمان هیتلری می کشتند که یهودی است

حالا در اسرائیل می کشند که طرفدار فلسطینی ها است

عرب ها می کشند که جاسوس صهیونیست ها است

صهیونیست ها می کشند که فاشیست است

فاشیست ها می کشند که کمونیست است

کمونیست ها می کشند که آنارشیست است

روس ها می کشند که پدر سوخته از چین حمایت می کند

چینی ها می کشند که حرام زاده سنگ روس ها را به سینه می زند


و می کشند و می کشند و می کشند...


و چه قصاب خانه ای است این دنیای بشریت...


دوست داشتم کمی از سلانه و شورانگیزو استاد علیزاده بنویسم. عکسی که لازم داشتم با این سرعت اینترنت رویا شد. گرچه گالری سال های پیش موسیقی هرمس از قدیم سنگین بود .هر چند برای من در اینجا که علی الظاهر زیر پونز نقشه به سر می برم همین هم غنیمتی است شایسته ی هزاران رکعت نماز شکر .پس همین بی پایان ارادتم نثار ایشان در اینجا به یادگار بماند تا آن زمان که بگذرد این روزگار تلخ تر از زهر. هرچند که در این روزگار مقاومتی امیدی به روزگار چون شکر هم نداریم. دلم کنسرت بداهه نوازی سلانه یا شورانگیز علیزاده می خواهد .زیاااااااااد.



دلم برای در آستانه ات شدیدا تنگ شده . کاش فرصتی برای کمی تنهایی با کتاب هایم پیدا کنم. اینجا هم که کلی نوشته بودم .گاهی پشیمانی چندان بی فایده هم نیست. در هر صورت در یک چشم بهم زدن پاک شدند. عمر آن چند خط به 2 روز هم نکشید. شاید جایی دیگر بی نام تر رها تر بی مرز تر متولد شدند. 

داشته ها و نداشته ها

نوشتن حوصله می خواهد که نداریم، آزادی می خواهد که نداریم، شوق می خواهد که نداریم، تمرکز می خواهد که نداریم، انگیزه می خواهد که نداریم. سرزمین مان حتی قلم های مان بوی مرگ و سکون می دهد...

برای زخمه های جاودانش

تار می زد و دل می برد. تار می زد و پرده پرده ی سازش طنین عشق می داد . زخمه های ساز شهناز را چه خوب و راحت می شد شناخت. انگشتان هنرمندش دیگر یارای زخمه زدن ندارد و دل و جان ما را به بداهه ای مهمان نمی کند . گوش مان مدت هاست از شنیدن تارش خوشبخت نمی شود اما تمام دل خوشی مان سلامتش بود . استاد اما چندی است بر  بستر بیماری است و دل هنرمندان و هنردوستان در بین نگران و اندوهگین . برای استاد بی بدیل موسیقی کشورمان ، یادگار نسل طلایی موسیقی دانان ایران آرزوی سلامت می کنیم و برای طول عمر همراه با تندرستی اش دست به دعا بر می داریم.

تن ات به ناز طبیبان نیازمند مباد.

آرمان هنر

آرمان هنر عروج انسان است . طبعا کسانی که جوامع بشری را خرافه پرست و زبون می خواهند تا گاو شیرده باقی بماند آرمان خواهی را "جهتگیری سیاسی " وانمودمی کنند و هنر آرمان خواه را "هنرآلوده به سیاست " می خوانند. اینان که اگر چه مدح خودشان را نه آلودگی به سیاست بل که "ستایش حقیقت " به حساب می آورند، در همان حال برآنند که هنر را جز خلق زیبائی حتا تا فراسوهای "زیبائی محض " وظیفه ئی نیست . من هواخواه آن گونه هنرنیستیم و هر چند همیشه اتفاق می افتد که در برابر پرده ئی نقاشی تجریدی یا قطعه ئی "شعرمحض فاقدهدف " از ته دل به مهارت و خلاقیت آفریننده اش درود بفرستم ، بی گمان ازاین که چرا فریادی چنین رسا تنها به نمایش قدرت حنجره پرداخته و کسانی چون من نیازمند به همدردی را در برابر خود از یاد برده است دریغ خورده ام .  

سکوت آب 
می تواند 
خشکی باشد وفریاد عطش؛ 
سکوت گندم 
می تواند 
گرسنگی باشد وغریو پیروزمندانه ی قحط؛
همچنان که سکوت آفتاب 
ظلمات است 
اما سکوت آدمی فقدان جهان و خداست؛
غریو را 
تصویرکن !  

هنرمندی که می تواند با گردش و چرخش جادوئی قلمش چیزی بگوید که ما مردم فریب خورنده ی چپاول و قربانی شونده ئی که بی هیچ تعارف "انسان جنوبی " مان می خوانند به حقایقی پی بریم : هنرمندی که می تواند از طریق هنرش به ما مردمی که در انتقال از امروز به فردای خود حرکتی در جهت فروترشدن می کنیم و متا سفانه از این حرکت نیز توهمی تقدیری داریم آگاهی بدهد چرا باید امکانی چنین شریف و والا را دست کم بگیرد؟ آخر نه مگر خود او هم قطره ئی از همین اقیانوس است ؟ به قولی :"هنرمند این روزگار همچون هنرمند دوران امپراتوری رم جائی بر سکوهای گرداگرد میدان ننشسته است که خواه از سر همدردی و خواه از سر خصومت و خواه به مثابه یکی تماشاچی بی طرف ، صحنه ی دریده شدن فریب خوردگان را نقش کند. هنرمند روزگار ما بر هیچ سکوئی ایمن نیست ، در هیچ میدانی ناظر مصون از تعرض قضایا نیست . او خود می تواند در هر لحظه هم شیر باشد هم قربانی ، زیرا در این روزگار همه چیزی گوش به فرمان جبر بی احساس و ترحمی است که سراسر جهان پهناور میدان کوچک تاخت و تاز او است و گنهکار و بی گناه و هواخواه و بی طرف نمی شناسد. 

 

احمد شاملو