روز جهانی زن در حالی سپری گردید که با وجود تمامی محدودیت ها و سنگ اندازی ها دید کلی جامعه ایرانی به زنان در تمامی حوزه ها در حال انقلابی بنیادین است و دیدگاه رو به زوال افراطیون مذهبی هر روز بیش از پیش رنگ می بازد . سیاست های نخ نما شده ای که با وجود سه دهه تند روی و پافشاری های متحجرانه بنیانی لرزان و بر آب دارند و دل زدگی ٬ رخوت و بی میلی افراد جامعه تنها ارمغان آن بشمار می رود .
۸ مارس سال گذشته در روز جهانی زن از خروج بانوی ادبیات ایران سیمین بهبهانی از کشور جلوگیری به عمل آمد تا شاید عده ای در اروپا از دیدار با یک فعال حقوق زنان محروم گردند . قلم می شکنند ٬ زبان بریده میکنند و دهان ها دوخته . اما هیچ کس عقیده را به شکستن و بریدن و دوختن به یغما نخواهد برد.
تنبور مست با تاخیری کوتاه روز جهانی زن را به تمامی زنان و مردان آزاد اندیش ایران خصوصا سیمین بهبهانی نازنین تبریک عرض می کند . به امید روزگاری که چون انسانیت تفاوتی در انسان بودن انسان ها نباشد و به بهای مرد بودن مان خواسته یا ناخواسته به بانویی آریایی ستم نکنیم.
آنروز را به انتظار می نشینیم حتی اگرشب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هائل در کمین باشد.
شعر زیر ازخانم فریبا شش بلوکی تقدیم به بانوان سرزمین ام .
زنی را می شناسم من
که شوق بال و پر دارد
ولی از بس که پُر شور است
دو صد بیم از سفر دارد
زنی را می شناسم من
که در یک گوشه ی خانه
میان شستن و پختن
درون آشپزخانه
سرود عشق می خواند
نگاهش ساده و تنهاست
صدایش خسته و محزون
امیدش در ته فرداست
زنی را می شناسم من
که می گوید پشیمان است
چرا دل را به او بسته
کجا او لایق آنست؟
زنی هم زیر لب گوید
گریزانم از این خانه
ولی از خود چنین پرسد
چه کس موهای طفلم را
پس از من می زند شانه؟
زنی آبستن درد است
زنی نوزاد غم دارد
زنی می گرید و گوید
به سینه شیر کم دارد
زنی با تار تنهایی
لباس تور می بافد
زنی در کنج تاریکی
نماز نور می خواند
زنی خو کرده با زنجیر
زنی مانوس با زندان
تمام سهم او اینست:
نگاه سرد زندانبان!
زنی را می شناسم من
که می میرد ز یک تحقیر
ولی آواز می خواند
که این است بازی تقدیر
زنی با فقر می سازد
زنی با اشک می خوابد
زنی با حسرت و حیرت
گناهش را نمی داند
زنی واریس پایش را
زنی درد نهانش را
ز مردم می کند مخفی
که یک باره نگویندش
چه بد بختی چه بد بختی!
زنی را می شناسم من
که شعرش بوی غم دارد
ولی می خندد و گوید
که دنیا پیچ و خم دارد
زنی را می شناسم من
که هر شب کودکانش را
به شعر و قصه می خواند
اگر چه درد جانکاهی
درون سینه اش دارد
زنی می ترسد از رفتن
که او شمعی ست در خانه
اگر بیرون رود از در
چه تاریک است این خانه!
زنی شرمنده از کودک
کنار سفره ی خالی
که ای طفلم بخواب امشب
بخواب آری
و من تکرار خواهم کرد
سرود لایی لالایی
زنی را می شناسم من
که رنگ دامنش زرد است
شب و روزش شده گریه
که او نازای پردرد است!
زنی را می شناسم من
که نای رفتنش رفته
قدم هایش همه خسته
دلش در زیر پاهایش
زند فریاد که: بسه
زنی را می شناسم من
که با شیطان نفس خود
هزاران بار جنگیده
و چون فاتح شده آخر
به بدنامی بد کاران
تمسخر وار خندیده!
زنی آواز می خواند
زنی خاموش می ماند
زنی حتی شبانگاهان
میان کوچه می ماند
سلام
از وبلاگ شما خوشم میاد.به امید اینکه ما زنها آزاد وآزادانه حرکت کنیم و بیندیشم.
درود بر سیاوش عزیز
روزگاری اینچنین( همانگونه که یادکردید ) طوفانی انسانیت را (مرد وزن)با بیم موج و ... می هراسد و بانوان را همدرد مردان ساخته و علی الاتصال تشریک مساعی می طلبد.
با تقدیم احترام به خانم بهبهانی و تبریک روز زن به همه بانوان آریایی و همچنین به فعالان این عرصه.
شاد و سلامت باشید.
سلام سیاووش جان..منم بعنوان یه بانوی کوچک آریایی ازت ممنونم

دلت خیلی پر درد ه وحق داری
ازت دلگیر شدم که خبر ندادی آپ کردی
فابل ندونستی؟؟؟
زنی را می شناسم من
که شوق بال و پر دارد
ولی از بس که پُر شور است
دو صد بیم از سفر دارد
سلام سیاوش جان
به امید امید شما
شاد باشی و سرافراز
عیدتون مبارک دوست عزیز، براتون آرزوی شادی و سلامتی میکنم
سلام دوست عزیز
امیدوارم سالی شاد توام با سلامتی و موفقیت داشته باشید.
شاد باشی
با سلام
دوست محترم این شعر متعلق است به فریبا شش بلوکی از کتاب شبانه به نام زنی را...
که اشتباها به سیمین بهبهانی نسبت داده شده است
http://fariba.sheshboluki.com/shabane/zanira.htm
و نیز در وبسایت شخصی فریبا شش بلوکی در بخش "بیشتر بدانیم" مصاحبه با نشریه ستاره دانایی به این مطلب اشاره گردیده است
لطفا با درج نام صحیح شاعر مرا در این اطلاع رسانی یاری کنید
موفق و موید باشید
فریبا شش بلوکی
با درود و سپاس از تذکر بجای شما . مورد مذکور اصلاح شد.
با اهدا سلام و عرض تبریک سال نو به دلاور مرد لرستانی تبار
سلام سیاوش جان.این اولین بار بود که خیلی اتفاقی وارد وبلاگت شدم.شما منو نمیشناسید ولی من چرا.بهت افتخار میکنم .راهتو ادامه بده از هیچ کس وهیچ چیز نترس.....
با سپاس از شما دوست ایرانی .به قول شاملو :
انسان دشواری وظیفه است ...
اما با تمام این دشواری ها امان از پلیدی ها و نا مهربانی ها