آرمان هنر عروج انسان است . طبعا کسانی که جوامع بشری را خرافه پرست و زبون می خواهند تا گاو شیرده باقی بماند آرمان خواهی را "جهتگیری سیاسی " وانمودمی کنند و هنر آرمان خواه را "هنرآلوده به سیاست " می خوانند. اینان که اگر چه مدح خودشان را نه آلودگی به سیاست بل که "ستایش حقیقت " به حساب می آورند، در همان حال برآنند که هنر را جز خلق زیبائی حتا تا فراسوهای "زیبائی محض " وظیفه ئی نیست . من هواخواه آن گونه هنرنیستیم و هر چند همیشه اتفاق می افتد که در برابر پرده ئی نقاشی تجریدی یا قطعه ئی "شعرمحض فاقدهدف " از ته دل به مهارت و خلاقیت آفریننده اش درود بفرستم ، بی گمان ازاین که چرا فریادی چنین رسا تنها به نمایش قدرت حنجره پرداخته و کسانی چون من نیازمند به همدردی را در برابر خود از یاد برده است دریغ خورده ام .
سکوت آب
می تواند
خشکی باشد وفریاد عطش؛
سکوت گندم
می تواند
گرسنگی باشد وغریو پیروزمندانه ی قحط؛
همچنان که سکوت آفتاب
ظلمات است
اما سکوت آدمی فقدان جهان و خداست؛
غریو را
تصویرکن !
هنرمندی که می تواند با گردش و چرخش جادوئی قلمش چیزی بگوید که ما مردم فریب خورنده ی چپاول و قربانی شونده ئی که بی هیچ تعارف "انسان جنوبی " مان می خوانند به حقایقی پی بریم : هنرمندی که می تواند از طریق هنرش به ما مردمی که در انتقال از امروز به فردای خود حرکتی در جهت فروترشدن می کنیم و متا سفانه از این حرکت نیز توهمی تقدیری داریم آگاهی بدهد چرا باید امکانی چنین شریف و والا را دست کم بگیرد؟ آخر نه مگر خود او هم قطره ئی از همین اقیانوس است ؟ به قولی :"هنرمند این روزگار همچون هنرمند دوران امپراتوری رم جائی بر سکوهای گرداگرد میدان ننشسته است که خواه از سر همدردی و خواه از سر خصومت و خواه به مثابه یکی تماشاچی بی طرف ، صحنه ی دریده شدن فریب خوردگان را نقش کند. هنرمند روزگار ما بر هیچ سکوئی ایمن نیست ، در هیچ میدانی ناظر مصون از تعرض قضایا نیست . او خود می تواند در هر لحظه هم شیر باشد هم قربانی ، زیرا در این روزگار همه چیزی گوش به فرمان جبر بی احساس و ترحمی است که سراسر جهان پهناور میدان کوچک تاخت و تاز او است و گنهکار و بی گناه و هواخواه و بی طرف نمی شناسد.
احمد شاملو