تنبور مست

تنبور مست

تنبور مست وبلاگی است پیرامون موسیقی ملی و ساز باستانی تنبور
تنبور مست

تنبور مست

تنبور مست وبلاگی است پیرامون موسیقی ملی و ساز باستانی تنبور

نگاهی به توقیف حق و ترویج تاراج محصولات فرهنگی در فضای اینترنت

روند مسدود سازی سایت ها و وبلاگ های اینترنتی طی ماه های گذشته روندی صعودی را طی می کند و این در حالی است که در این آشفته بازار توقیف فله ای پایگاه های مجازی تیغ برنده ی سانسور گاه گریبان مکان هایی را میگیرد که در سال ها فعالیت خود کوچکترین تخطی را از قوانین نوشته و نانوشته ی دست و پاگیر اینترنتی کشور در کارنامه خود ندارند . یکی از آخرین قربانیان این روند نامبارک وبسایت هنر موسیقی است که در طی سال ها فعالیت در حوزه مجازی موسیقی به جرات می توان آنرا کم حاشیه ترین پایگاه اطلاع رسانی موسیقی ایران نامید . متولیان توقیف سایت های متخلف به سادگی مهر باطل بر پیشانی یکی از سایت های تخصصی هنر ایران می زنند در حالی که شاید کمترین انتظار جامعه فرهنگی کشور جلوگیری از ظهور قارچ گونه وبسایت ها و وبلاگ های غیر قانونی و غیر اخلاقی است که به سادگی آزادانه و بدون هیچ گونه محدودیتی دسترنج هنرمندان نامدار و گمنام ایران را در فضایی که از خلا قانونی کپی رایت سرچشمه می گیرد به راحتی در محیط اینترنت بارگذاری و برای دانلود در دسترس همگان قرار می دهند . در چنین فضایی این پرسش مطرح می شود که بهتر نیست به جای نابودی و توقیف پایگاه های مجاز و قانون مدار به فکر چاره ای برای این معضل بزرگ در کشور بود و از ابزار توقیف و سانسور در راستای استیفای حق بهره برد؟؟؟ آلبوم های موسیقی - فیلم ها و سریال های روز و حتی کتاب ها و هر آنچه محصول فرهنگی در ایران تولید می شود از دایره شوم دانلود کنندگان در امان نیست و این در حالی است که سواستفاده آشکار از حقوق مولفین در اکثر قریب به اتفاق موارد در فضای وبسایت های مادری چون بلاگفا - بلاگ اسکای - میهن بلاگ و .... صورت می گیرد که به صورت مستقیم زیر نطارت همه جانبه دولت اداره می شوند. 

وطن یعنی خلیج تا ابد فارس

ستیغ و صخره و دریا و هامون                   

ارس، زاینده رود، اروند، کارون

وطن یعنی بلندای دماوند                        

شکیبا، دل در آتش، پای در بند

وطن یعنی شکوه اشترانکوه                   

به دریای گهر استاده نستوه

وطن یعنی سهند صخره پیکر                   

ستیغ سینه در سنگ تمندر

وطن یعنی وطن استان به استان            

خراسان، سیستان، سمنان، لرستان

کویر لوت، کرمان، یزد، ساری                   

سپاهان، هگمتانه، بختیاری

طبس، بوشهر، کردستان، مریوان              

دو آذربایجان، ایلام، گیلان

سنندج، فارس، خوزستان و تهران             

بلوچستان و هرمزگان و زنجان

وطن یعنی سرای ترک با پارس                 

وطن یعنی خلیج تا ابد فارس

وطن یعنی همه نیک و بهنجار                   

چه پندار و چه گفتار و چه کردار

وطن یعنی به دشمن راه بستن                

به اوج آریو برزن نشستن

وطن یعنی دو دست از جان کشیدن           

به تنگشتان و دشتستان رسیدن

زمین شستن ز استبداد و از کین              

به خون گرم در گرمابه ی فین

وطن یعنی گذشته، حال، فردا                   

تمام سهم یک ملت ز دنیا

وطن یعنی چه آباد و چه ویران                    

وطن یعنی همین جا، یعنی ایران               


امروز روز ملی خلیج فارس است. از انگشت شمار روزهای ملی و افتخار امیز تقویم رسمی کشورمان . به احترامش کلاه از سر بر می آوریم و به چنین روزی می بالیم.


***

با سپاس فراوان از آقای علیرضا شجاع پور که بخش هایی از شعر زیبایش را در این نوشتار به امانت گرفتم. این شعر را به صورت کامل در اینجا مطالعه نمایید.

شاهنامه خوانی ناظری

در واپسین روزهای سال 89 شهرام ناظری به همراه گروه فردوسی پس از مدت ها بر روی صحنه رفت و تازه ترین دستاورد موسیقایی خود را به مخاطبانش ارائه نمود. دستاوردی که به گفته ناظری از سال های بسیار دور رویای آنرا در سر داشت . 

تلاش  تحسین برانگیز ناطری درمجموعه آواز اساطیر که بر روی اشعار شاهنامه کردی تهیه شده بود نویدبخش تجربه موفق دیگری در کارنامه این استاد آوار ایران بود .  این بار داستان کاوه و ضحاک نه به کردی که با زبان فردوسی و  موسیقی مقامی یارستان برای اجرا انتخاب شده بود .تاریکی جامعه و غم ستم ضحاک  بر مردم با هوره و مور و سیاچمانه نمایان شد. جلوشاهی ومجنونی نواهایی بودند که ناظری را از پادشاهی ضحاک تا ظهور کاوه آهنگر همراهی کردندو در نهایت با سحری به پیشواز سقوط ضحاک رفت . بی شک وجد و نشاطی که سحری به شنونده القا می کرد دست کمی از سرود فتح کاوه نداشت. تنظیم  مقام های مذکور هرچند دستخوش تغیییرات بعضا اساسی شده بود و تا حدودی مشخصا گوش مخاطبان بر اصالت نواهای گورانی یارسان اولویت یافته بود اما همچنان بکارت موسیقی مقامی یاری پیراهنی برازنده بر شعر کهن و حماسی فردوسی بزرگ بود و ناظری به زیبایی ایستاده از شکست ضحاک سخن گفت. 

داستانی که گویا برای اهالی شیراز مجاز دیده نشد و از اجرای ناظری در این شهر جلوگیری به عمل آمد . شاید دوستان ممیزی پس از اجرای تهران ایستاده بودن ناطری و داستان ضحاک را پا فراتر نهادن از خطوط قرمر نامرئی شان قلمداد کرده اند.

امید که در آشفته بازار موسیقی به اندک نشانه های به جا مانده از موسیقی ملی توجه بیشتری شود و در سال 90 شاهد لغو اجرا ها به دلایل نامعلوم نباشیم و مسئولان فرهنگی در  شهر های مختلف در برخورد با هنرمندان از وحدت رویه ی بیشتری برخوردار شوند.

منشور پارسوماش کوروش هخامنش

بگذارید هر کس به آیین خویش باشد

زنان را گرامی بدارید . فرودستان را دریابید و هر کس به تکلم قبیله خویش سخن بگوید . آدمی تنها در مقام خویش به منزلت خواهد رسید . گسستن زنجیر ها آرزوی من است . رهایی بردگان و عزت بزرگان آرزوی من است . شکوه شب و حرمت خورشید را گرامی می دارم . پس تا هست شب های تان به شادی باد .

این فرمان من است . این واژگان وصیت من است . او که آدمی را از ماورای خویش بر آمد خود نیز از خواب خویش رانده خواهد شد. تا هست هوادار دانایی و تندرستی باشید .

من چنین پنداشته چنین گفته و چنین خواسته ام.


***

تنبور مست نوروز باستانی  را به تمامی ایرانیان شاد باش گفته و آرزوی سالی سرشار از
آرامش و سلامتی برای دوستان را دارد.

شاد زی مهر افزون

زنی را می شناسم من.....

روز جهانی زن در حالی سپری گردید که با وجود تمامی محدودیت ها و سنگ اندازی ها دید کلی جامعه ایرانی به زنان در تمامی حوزه ها در حال انقلابی بنیادین است و دیدگاه رو به زوال افراطیون مذهبی هر روز بیش از پیش رنگ می بازد . سیاست های نخ نما شده ای که با وجود سه دهه تند روی و پافشاری های متحجرانه بنیانی لرزان و بر آب دارند و دل زدگی ٬ رخوت و بی میلی افراد جامعه تنها ارمغان آن بشمار می رود . 

۸ مارس سال گذشته  در روز جهانی زن از خروج بانوی ادبیات ایران سیمین بهبهانی از کشور جلوگیری به عمل آمد تا شاید عده ای در اروپا از دیدار با یک فعال حقوق زنان محروم گردند . قلم می شکنند ٬ زبان بریده میکنند و دهان ها دوخته  . اما هیچ کس عقیده را به شکستن و بریدن و دوختن به یغما نخواهد برد.

تنبور مست با تاخیری کوتاه روز جهانی زن را به تمامی زنان و  مردان آزاد اندیش ایران خصوصا سیمین بهبهانی نازنین تبریک عرض می کند . به امید روزگاری که چون انسانیت تفاوتی در انسان بودن انسان ها نباشد و به بهای مرد بودن مان خواسته یا ناخواسته به بانویی آریایی ستم نکنیم.

آنروز را به انتظار می نشینیم حتی اگرشب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هائل در کمین باشد.

شعر زیر ازخانم فریبا شش بلوکی تقدیم به بانوان سرزمین ام .



زنی را می شناسم من

 که شوق بال و پر دارد
 ولی از بس که پُر شور است
 دو صد بیم از سفر دارد


 زنی را می شناسم من
 که در یک گوشه ی خانه
 میان شستن و پختن
 درون آشپزخانه
 سرود عشق می خواند
 نگاهش ساده و تنهاست
 صدایش خسته و محزون
 امیدش در ته فرداست


 زنی را می شناسم من
 که می گوید پشیمان است
 چرا دل را به او بسته
 کجا او لایق آنست؟
 زنی هم زیر لب گوید
 گریزانم از این خانه
 ولی از خود چنین پرسد
 چه کس موهای طفلم را
 پس از من می زند شانه؟
 زنی آبستن درد است
 زنی نوزاد غم دارد
 زنی می گرید و گوید
 به سینه شیر کم دارد
 زنی با تار تنهایی
 لباس تور می بافد
 زنی در کنج تاریکی
 نماز نور می خواند
 زنی خو کرده با زنجیر
 زنی مانوس با زندان
 تمام سهم او اینست:
 نگاه سرد زندانبان!


 زنی را می شناسم من
 که می میرد ز یک تحقیر
 ولی آواز می خواند
 که این است بازی تقدیر


 زنی با فقر می سازد
 زنی با اشک می خوابد
 زنی با حسرت و حیرت
 گناهش را نمی داند
 زنی واریس پایش را
 زنی درد نهانش را
 ز مردم می کند مخفی
 که یک باره نگویندش
 چه بد بختی چه بد بختی!


 زنی را می شناسم من
 که شعرش بوی غم دارد
 ولی می خندد و گوید
 که دنیا پیچ و خم دارد


 زنی را می شناسم من
 که هر شب کودکانش را
 به شعر و قصه می خواند
 اگر چه درد جانکاهی
 درون سینه اش دارد
 زنی می ترسد از رفتن
 که او شمعی ست در خانه
 اگر بیرون رود از در
 چه تاریک است این خانه!
 زنی شرمنده از کودک
 کنار سفره ی خالی
 که ای طفلم بخواب امشب
 بخواب آری
 و من تکرار خواهم کرد
 سرود لایی لالایی

 زنی را می شناسم من
 که رنگ دامنش زرد است
 شب و روزش شده گریه
 که او نازای پردرد است!

 زنی را می شناسم من
 که نای رفتنش رفته
 قدم هایش همه خسته
 دلش در زیر پاهایش
 زند فریاد که: بسه

 زنی را می شناسم من
 که با شیطان نفس خود
 هزاران بار جنگیده
 و چون فاتح شده آخر
 به بدنامی بد کاران
 تمسخر وار خندیده!


 زنی آواز می خواند
 زنی خاموش می ماند
 زنی حتی شبانگاهان
 میان کوچه می ماند

 زنی در کار چون مرد است
 به دستش تاول درد است
 ز بس که رنج و غم دارد
 فراموشش شده دیگر
 جنینی در شکم دارد
 زنی در بستر مرگ است
 زنی نزدیکی مرگ است
 سراغش را که می گیرد؟
 نمی دانم، نمی دانم
 شبی در بستری کوچک
 زنی آهسته می میرد
 زنی هم انتقامش را
 ز مردی هرزه می گیرد
زنی را می شناسم من.....

به امید روزگاری که در ایران ماندن و سخن گفتن و زیستن جزای هیچ جرم کرده و نا کرده ای نباشد.